همشهری آنلاین - حوادث: چند شب قبل زنی جوان که ساکن برجی در شمال پایتخت است، صدایی از آپارتمان همسایه شنید. او می دانست که زن همسایه به همراه همسرش به خارج از کشور سفر کردهاند و حالا شنیدن صدا از خانه او، نشان می داد که احتمالا هدف دستبرد سارقان قرار گرفته است. زن جوان با دقت خانه همسایه را زیر نظر گرفت و وقتی مطمئن شد ک حدسش درست است، پلیس را خبر کرد.
فرار ناکام
۱۰ دقیقه بعد ماموران پلیس مقابل برج مسکونی حاضر شدند و ۳ مرد را درحالی دستگیر کردند که با یک کوله پشتی در حال خروج از ساختمان بودند. هر ۳ ماسک به صورت داشتند و کلاه به سر. آنها وقتی پلیس را مقابل خود دیدند قصد فرار داشتند اما تلاششان برای فرار بی نتیجه ماند و دستگیر شدند. در بازرسی از کوله پشتی آنها، مقدار زیادی طلا و دلار کشف شد و متهمان چارهای جز اقرار به سرقت ندیدند. آنها اقرار کردند که به صورت سریالی به خانه هایی که چراغشان خاموش است دستبرد می زنند اما نکته عجیب اینکه یکی از سارقان قاتلی بود که بخشیده شده بود؛ دیگری جرمش معاونت در قتل بود که پس از پایان دوران محکومیتش از زندان آزاد شده و نفر سوم زمانی به جرم معاونت در آدم ربایی در زندان بود. آنها اعتراف کردند که از سوی مردی به نام مجید که سرکرده باند است برای سرقت استخدام شده بودند و با اعترافات آنها، مجید و چند متهم دیگر که با او همکاری می کردند، دستگیر شدند و تحقیقات از این باند ادامه دارد.
از مرگ برخواسته
یکی از سارقان دستگیر شده در این باند، شهرام نام دارد. او بیش از ۸ سال به جرم قتل عمد پشت میلههای زندان بود اما در حالی که همه چیز برای اجرای حکم آماده بود، از سوی اولیای دم بخشیده شد و از مرگ گریخت اما سرنوشت باردیگر او را در مسیر خلاف قرار داد.
چرا گریه می کنی؟
چون میدانم اشتباه کردم. نمیخواهم دوباره به زندان برگردم. باز هم آن شب های کشنده تکرار خواهد شد. زندگی در زندان خیلی وحشتناک است.
تو که این همه از زندان میترسی چطور وارد باند سرقت شدی؟
حماقت کردم. فشار مالی و سرخوردگی باعث شد تصمیم اشتباه بگیرم.
ظاهرا قبلا به جرم قتل در زندان بودی؟ ماجرای پروندهات چه بود؟
همه چیز به خاطر یک لحظه عصبانیت رخ داد. آن روز از صبح عصبانی بودم و عجله داشتم تا به محل کارم برسم. پشت فرمان، در ترافیک شدیدی گرفتار شده بودم. ماشین جلویی راننده اش مرد میانسالی بود که خیلی آرام حرکت می کرد. مدام بوق می زدم و همین بوق زدن، باعث شد که او هم عصبانی شود و به من اعتراض کند. همین باعث شد با هم درگیر شویم و نمی دانم چه شد با چاقویی که در ماشین بود چند ضربه به مرد بیچاره زدم. هنوز هم هر وقت یاد آن روز می افتم، عذاب وجدان شدیدی به سراغم می آید، چون قصد آدمکشی نداشتم.
چند وقت زندان بودی؟
۸ سال و ۷ ماه و ۳ روز. حتی یک مرتبه هم تا پای چوبه دار رفتم و مرگ را در یک قدمی خود دیدم. تمام مدت مثل بید می لرزیدم و زمانی که طناب دار برگردنم افتاد، برای لحظه ای قلبم ایستاد و مرگ را تجربه کردم اما در آخرین لحظات اولیای دم به من مهلت دادند. بعد هم جلسات صلح و سازش برگزار شد و در نهایت اولیای دم به شرط دریافت دیه مرا بخشیدند. باور کنید بعد از آن به خودم قول دادم که هرگز خلاف نکنم، خشمم را کنترل کنم؛ روی خودم کار کنم و زندگی خوبی بسازم اما بدشانسی آوردم.
چه بدشانسیای؟
بعد از آزادی، جذب شرکت هرمی، گلدکوئیست شدم. چون خانواده ام املاکم را فروخته و پول دیه داده بودند. میخواستم زودتر وضع مالیام را روبهرا کنم اما حماقتم موجب شد تا چندرغاز سرمایه ای که برایم مانده بود هم از بین برود. مدتی بعد با باجناقم شریک شدم تا کار تازهای راه بیاندازیم. اوایل همه چیز خوب بود اما بعد از مدتی باجناقم هم سرم را کلاه گذاشته و همه سرمایه ام را بالا کشید. به بن بست رسیده بودم و حتی به خودکشی فکر می کردم.
چه کسی به تو پیشنهاد سرقت داد؟
یکی از دوستانم به نام میثم که با او در زندان آشنا شده بودم. او به جرم معاونت در قتل به حبس محکوم شده بود. وقتی شرایط مرا دید، پیشنهاد سرقت داد. درواقع سرکرده باند را او به من معرفی کرد. اسم سرکرده باند مجید است. او دله دزد استخدام نمی کند و فقط مجرمان حرفه ای و کسانی که اتهامشان قتل، آدم ربایی یا سرقت مسلحانه بود را استخدام میکرد. حتی قبل از سرقت پولی هم به عنوان پیش پرداخت به ما پرداخت میکرد.
چرا فقط مجرمان حرفه ای استخدام می کرد؟
نظرش این بود که این دسته از مجرمان همه دار و ندارشان را از دست داده اند تا از زندان آزاد شوند و به خاطر پول حاضرند دست به هر نوع خلافی بزنند و سر نترس دارند. من هم ناچار شدم برای پول، وارد مسیر سرقت شوم اما اشتباه بزرگی مرتکب شدم.
نظر شما